- لطفا خودت رو برای دوستان معرفی کن
با سلام و عرض ادب خدمت تک تک دوستان اعظم استکی هستم متولد مرداد ماه 55 از اصفهان
- از چه سنی متوجه بیماریت شدی؟
از بدو تولد
- عوارض نوروفیبروماتوز در شما به چه شکل بوده؟
ناهنجاری صورت که هفت بار عمل جراحی شد ولی نتیجه مثبت نگرفتم و توده ای به وزن سه کیلو و نیم در ران چپم که آن هم عمل جراحی شد و در قسمت کمر هم تودههای ریز و درشت مشهوداست و لکههای قهوهای و توده های دیگر در تمام بدن
- آیا این عوارض خللی در روابط و یا موقعیت اجتماعی تو ایجاد کرده؟
در ابتدا که کودک بودم بله باعث شد که من ترک تحصیل کنم و مدتها بین تحصیل من وقفه بیفتد. ولی مدتها بعد به این نتیجه رسیدم که با خانه نشینی مشکلی حل نمیشود بلکه مشکلی هم به مشکل فعلی اضافه میشود این بود که تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم.
- در چه رشته ای؟
در دبیرستان ادبیات و در مقطع کارشناسی فقه و حقوق الان هم انشالله میخواهم آماده بشوم برای ارشد
- چه چیز تو را به سمت و سوی این تصمیم سوق داد؟
انگیزه خودم و فکری که در من جرقه زد.
- در مورد نحوهی شاغل شدنت، در جایی مطلبی خواندم. دوست دارم از زبان خودت هم بشنوم.
بله باکمال میل من آن موقع امتحانات پایان پیش دانشگاهی را میگذراندم که به محله هشت بهشت واقع در شهرستان شاهین شهر نقل مکان کردیم. آگهی درب یک مغازه لوازم التحریر دیدم و من با اعتماد به نفس کامل به سراغ صاحب مغازه رفته و از او درخواست کردم که من را استخدام کند ولی ایشان به دلیل ظاهر من جواب رد دادند و گفتند که قبلا کسی استخدام شده است ولی من کوتاه نیامده و همچنان به مدت یک هفته به مغازه دار سر می زدم و هم جواب رد می داد بلاخره بعد از پافشاری و سماجتم من را استخدام کرد. مدت یک سال در مغازه مشغول به کار شدم. بعد از گذشت یک سال که در مغازه لوازم التحریر کار کردم صاحب مغازه به دلیلهای شخصی به اصفهان نقل مکان کرد و من مدت کمی بیکار شدم ولی همچنان دنبال کار می گشتم در صورتی که با مخالفت شدید خانوادهام روبرو بودم حتی خیلیها به من می گفتند که به تو کار نمیدهند به خاطر ظاهر که داری این روزها شرکتها و ادارهها دنبال افراد زیبارو میگردند ولی من گوشم به این حرفها بدهکار نبود که نبود تا این که یک روز یکی از همکاران در همان مغازه که کار میکردم به برادرم زنگ زد وگفت این مغازه لوازم خانگی دنبال فروشنده میگردد و ما شما را معرفی کردیم. مایل هستی بیا سر کار و من هم جواب مثبت دادم و مشغول به کار شدم و من میگویم اگر دیگران توانستند تو هم میتوانی بزرگی گفته: توکل کن، تلاش کن بعد میبینی که خداوند زودتر از تو آستینهایش را بالا زده است
- خودت را شخص موفقی میدانی؟
بله قطعا. من در کنار تحصیل و کار به کارهای هنری هم علاقه دارم و کارهای هنری زیادی بلد هستم و انجام دادم و حتی در خیلی زمینهها کارآموز هم داشتم.
- به نظرت دلیل این موفقیت چیست؟
اول خدای مهربان بعد دعای خیر مادرم و در نهایت تلاش خودم و پشتکار زیاد.
- دوست داری از آرزوهایت برای ما بگویی؟
اول سلامتی و خوشبختی تک تک دوستانم ، و این که به همه آرزوهای قشنگشان برسند ، موفقیت در آزمون دکتری ، عمل صورتم ، ازدواج موفق با شخص مورد علاقه خودم و روزی برسد که هیچ بیمار نادری وجود نداشته باشد
- همانطور که خودت گفتی نوروفیبروماتوز روی تو عوارض ظاهری هم داشته.برخورد مردم با این تظاهرات چگونه است و تو چه پاسخ میدهی؟ اصلا به نظر تو برخورد مناسب در این مواقع چیست؟
برای من که آزار دهنده بود خیلی زیاد هنوز هم مردم آگاهی ندارند و خواسته و نخواسته من را آزار میدهند و برخورد من هم مجبورم به خاطر خودم بیتفاوت باشم.باید سعی کنیم در جامعه حضور داشته باشیم و به نگاه و سوال های مردم با خونسردی جواب بدهیم ما که نمیتوانیم افکار تک تک مردم را عوض کنیم ولی خودمان را عوض کنیم
- تو با گروهی از دوستان همدرد هم در ارتباطی. به نظر تو بزرگترین مشکل دوستان همدردت چیست؟
نداشتن هدف
- چه توصیه ای برای آن ها داری؟
توکل و امیدواری و پشتکار داشتن هدف . بزرگی گفته: یه روزی ، یه جای ، یه کسی ، یه چیزی ، صبر داشته باش ، صبر داشته باش و اینکه اگر خودمان بخواهیم می توانیم من خودم اینکار به همین صورت دارم وقتی که در مغازه لوازم التحریر کار می کردم مغازه لوازم خانگی جفتم بود من همیشه خودم را تو اون مغازه تصور می کردم و همش نیرو می فرستادم و یک سال بعد من در همان مغازه با پیشنهاد صاحب مغازه صاحب مغازه شدم به نظر من ادم باید خودش را باور داشته باشد
- آینده را چطور میبینی؟
عالی من موفق میشوم نه فورا ولی حتما
- بهترین اتفاق زندگی ات تا به این لحظه چه بوده؟
سرودن شعر که از سال 80در من جرقه زد.
به داشته هامون فکر کنیم ودر لحظه زندگی کنیم. شاید باورتون نشود ولی من وقتی می خواستم بروم سر کار هیچ مشوقی نداشتم وحتی بل مخالفت اعضای خانواده هم روبرو بودم ولی من همچنان روی حرف خودم ایستادم و موفق هم شدم البته سختی های زیادی کشیدم ولی از پس همشون برامدم و بازم می گویم اگر دیگران توانستند اعظم هم می تواند وهمیشه این جمله را تکرار می کنم ، مهم نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی ، حتی برای یک نفر
- در پایان خواهش میکنم به عنوان حسن ختام یکی از شعرهای خودت رو برامون بخونی
بله با کمال میل من هم از شما سر کار خانم حمیده ناصحی و خانم دکتر جویباری و جناب آقای یزدانی تشکر ویژه می کنم و براتون آرزوی سربلندی و سعادتمندی و عاقبت بخیری دارم
فقط برای چشم هایت
دستانم را می سپارم به تو ،
و پنجرهای که بازتر از آفتابند
سر زمینی که جاری باشند
چشم های تو در آن
در زمستان هم شکوفه
می زنند درختانش
کوچه هم
یادش رفت
کی بود
که آمدی
ساعت ستاره از
آسمان می شمرد
تا برسد
به من
نمیدانم چند ؟
عبوری که از تو بگذرد
به چراغ قرمز که هیچ
به پایان افسر نگهبان هم نمی رسد
خوابم را از مهتاب می دزدم
تا روز روشنم تو شوی تو تابستانی تر از انی که سبز شوی
عاشقت که باشم
نماز عشق یک رکعت است
خود ، خود شعر منی
اعظم استکی
توسط: ...
سلام. امیدوارم حالتون خوب باشه منم بیماری شمارو دارم خیلی داغونم نمی دونم چکار باید بکنم از زندگی خسته شدم.