توسط: سياوش
در جشن مي کنيد رنگ شب ميزد به شعرم، آنچه سوداي تو بود/ در خيالم شوق و شوري گرم روياي تو بود/ برگ پاييزم، که ميريزم به پاي خاطرت/ زير پا جا ماندم و ، دل در تمناي تو بود/ رفت آن دوران شيريني که در سر داشتيم/ سر به دامان، دل به سامان، سينه مأواي تو بود/ گاه مي شد زير باران شست، خاک چهره را/ از غم بغضي که نقشش حس شب هاي تو بود/ گاه مي شد رفت تا آن سوي مرز لحظه ها / تا هميشه در کلامم، اسم زيباي تو بود/...... تا در آغوشت بميرم، مي شدم صد اتفاق/ من در اين دلواپسي، دل غرق درياي تو بود/ گاه بودي لحظه اي تو سير در افکار خود/ زير چشمي، ديده ام مفتون و شيداي تو بود/ بيقراري بودم و ، دل بيقرار روي تو / خانهء اميد من آن عشق والاي تو بود/ کاش مي شد بار ديگر تو مرا باور کني/ کاش بودي تا ببيني، چشم من جاي تو بود/ گر سياوش خنده مي زد از سر آشفتگي
تا ابد حرف و حديثش، قد رعناي تو بود