دست نوشته ام از فیلم راز
این افکار و احساسات ما هستند که بدن افکار با نشاط تر، الزاما منجر به بدن سالم تر می شوند
این افکار و احساسات هستند که بدن ما را بازسازی خواهد کرد
من دیدم که کلیه دوباره سازی شده است من دیدم که سرطان از بین رفته دیدم که بینایی بهتر شده یا بازگشته
من همیشه می گویم غیرقابل درمان یعنی قابل درمان ، شما هم می توانید زندگی خود را شفا بدهید
داستان من از 1981 آغاز می شود هواپیمای من سقوط کرد من را به بیمارستان برده بودند در حالی که قطع نخاع شده بودم پرده دیافراگم نابود شده بود نمی توانستم نفس بکشم فقط می توانستم پلک بزنم
من به دستگاه تنفس وصل بودم. پزشکان گفته بودند که من تا اخر عمر مثل یک گیاه خواهم بود این اون تصویری بود که اونها از من داشتند، مهم نبود اونها چه تصوری از من داشتند مهم این بود که من چه تصوری از خودم داشتم
من هدفم این بود که با پاهای خودم تا کریسمس از بیمارستان بیرون بروم
وقتی بتوانید ذهن تان را کنترل کنید می توانید همه چیز را به جای اولش برگردانید
هشت ماه بعد من با پاهای خودم از بیمارستان بیرون امدم و اونها هیچ توجیه ای برای ان نداشتند انها می گفتند این امکان پذیر نیست
انسان چیزی می شه که بهش می اندیشه انسان همانطوری زندگی می کنه که در تفکرش هست
پی نوشت: خانم عصمت سعیدی از پرستاران کارشناسی ارشد بخش مراقبت های ویژه نیز برای من موردی را تعریف کردند: خانمی که به دلیل تصادف شدید در بخش بستری شده بود، قادر نبود دست و پاهایش را حرکت بدهد احتمال قطع نخاع برای او مطرح بود، فقط می توانست پلک بزند ولی نه تنها فلج نشد بلکه یک سال بعد به بخش برگشت تا بگوید که حالش خوب است و از پرسنل تشکر کند.